- اعتراف ترامپ به شکست ماشین جنگی صهیونیستها
- منطقه غرب آسیا "فلسطین جدید"
- اعلام رسمی مرگ دیپلماسی یک طرفه
- 4 نکته در مورد یک برکناری پُرحاشیه در دولت ترامپ
- نشست کاخ سفید، زلنسکی زیر فشار و اروپا نگران
- نگاه ابزاری آمریکا به دولت های منطقه؛ تثبیت سلطه و بی ثبات سازی منطقه
- هیدروپولیتیک ایران و ادعاهای نتانیاهو
- پارادوکس امپریالیستی ترامپ و افول هژمونیک آمریکا در گذار به چندقطبی
- فقر قدرت و عبرت اوکراین؛ از کییف تا آلاسکا
- پوتین، زلنسکی و ترامپ؛ سه روایت، یک میز
- جنگ ۱۲ روزه؛ بازمهندسی حافظهاجتماعی و بازآرایی موازنه قوا
- مخالفت روسیه و چین با مکانیسم ماشه؛ دریچهای به دوقطبی تازه قدرت در جهان
- روانشناسی سیاسی پافشاری نتانیاهو بر «اسرائیل بزرگ»
- روانشناسی سیاسی پافشاری نتانیاهو بر «اسرائیل بزرگ»
- واکاوی اهمیت سفر منطقه ای علی لاریجانی
راهبردهای آمریکا و رژیم صهیونیستی پسا آتش بس غزه
آتشبس در غزه، اگرچه بهظاهر به عنوان گامی در مسیر «کاهش تنش» معرفی شد، اما در واقعیت، نقطهعطفی در راهبرد آمریکا و رژیم صهیونیستی برای بازسازی سلطه در خاورمیانه است. واشنگتن و تلآویو که در میدان نبرد نظامی نتوانستند مقاومت را درهم بشکنند، اکنون میدان را تغییر دادهاند و با چهرهای تازه – چهرهای آغشته به واژههای فریبندهای، چون «صلح»، «بازسازی» و «عادیسازی» – در پی تحقق همان اهداف پیشیناند: تثبیت سلطه صهیونیسم در منطقه و مهار محور مقاومت.
جنگ غزه برای رژیم صهیونیستی نه صرفاً یک ناکامی نظامی، بلکه فروپاشی بزرگ در عرصه مشروعیت بود. صحنههای دلخراش از ویرانی محلهها، پیکرهای کودکان زیر آوار و چهرههای سوخته از بمباران، چهره واقعی اسرائیل را بر جهان آشکار ساخت و آن را به نماد عریان خشونت و بیرحمی بدل کرد. این بار، جهان نه از خلال روایتهای رسانهای غرب، بلکه از طریق تصویرهای بیواسطهی واقعیت، با چهره حقیقی صهیونیسم روبهرو شد. آمریکا نیز که در طول جنگ نقاب میانجیگری را بر چهره داشت، بهعنوان شریک کامل این فاجعه اخلاقی، در برابر افکار عمومی جهان اسلام و حتی در درون جوامع غربی رسوا شد. با این حال، سازوکار قدرت جهانی هرگز شکست را نمیپذیرد. واشنگتن و تلآویو اکنون در تلاشاند تا با تغییر لحن و بازآرایی واژگان، از دل خرابههای غزه روایتی تازه بسازند؛ روایتی نرم در ظاهر، اما آغشته به همان نیتهای سخت، سلطهجویانه و استعمارگرانهای که از آغاز، جوهر سیاست آنان را شکل داده است.
راهبرد مشترک واشنگتن و تلآویو اکنون بر چند ستون اصلی استوار است:
نخست: انتقال صحنه نبرد از حوزه نظامی به عرصههای سیاسی، اقتصادی و رسانهای؛
دوم: بازتعریف واژه «صلح» بهگونهای که بهجای عدالت، سازش را القا کند؛
و سوم: عادیسازی تدریجی حضور رژیم صهیونیستی در منطقه از مسیر منافع به ظاهر مشترک و همکاریهای اقتصادی. آمریکا با بهرهگیری از دیپلماسی و فشار بر متحدان عرب خود میکوشد نظم جدیدی در خاورمیانه بسازد که در آن، دشمنی با اسرائیل اقدامی غیرمنطقی و پرهزینه تلقی شود. برای تحقق این هدف، ابزارهایی، چون «بازسازی غزه»، «سرمایهگذاری در پروژههای انرژی» و «شبکهسازی فناورانه منطقهای» به کار گرفته میشوند؛ ابزارهایی که در ظاهر رنگ پیشرفت و توسعه دارند، اما در واقع مأموریت اصلیشان پیوند زدن اقتصاد و سیاست کشورهای منطقه به مدار قدرت غرب است. به بیان دیگر، آنچه در قالب همکاری اقتصادی عرضه میشود، در باطن تلاشی سازمانیافته برای مهندسی وابستگی و بازسازی نظم سلطه است؛ نظمی که در آن اسرائیل از یک اشغالگر طردشده به شریکِ ناگزیرِ توسعه بدل میشود. اسرائیل نیز با درک این که مشروعیت نظامی خود را از دست داده، مسیر نفوذ نرم را در پیش گرفته است. تلآویو با استفاده از رسانههای جهانی و شبکههای ارتباطی، میکوشد خود را به عنوان «شریک توسعه» کشورهای عربی معرفی کند. در حالی که هنوز خاک غزه از خون بیگناهان خشک نشده، صهیونیستها در پایتختهای عربی در حال طراحی نشستهای مشترک اقتصادی و امنیتیاند. هدف این نشستها، نه بازسازی واقعی غزه، بلکه بازسازی چهره اسرائیل است.
در این چارچوب، پروژه عادیسازی روابط – که در سالهای گذشته با عنوان «پیمان ابراهیم» آغاز شد – اکنون وارد مرحلهای نرمتر و پیچیدهتر شده است. در ظاهر، دیگر خبری از توافقهای پر سر و صدا نیست، بلکه طرحهایی آرام، تدریجی و غیررسمی در جریان است. نفوذ در بازارهای عربی، گسترش همکاریهای فناورانه، و مشارکت در طرحهای بازسازی، همه بخشی از روند جدیدی هستند که هدف نهایی آن، جا انداختن اسرائیل به عنوان یک بازیگر عادی در منطقه است.
اما پرسش اساسی این است که آیا ملتهای منطقه این بازی را باور خواهند کرد؟ پاسخ را باید در خیابانهای قاهره، امان، صنعا و بیروت جستوجو کرد؛ جایی که مردم هنوز شعار «الموت لإسرائیل» را با تمام وجود فریاد میزنند. افکار عمومی جهان اسلام از این پس، بهسختی تن به فراموشی میدهد. هرچقدر دولتهای وابسته برای بازسازی روابط با تلآویو تلاش کنند، شکاف میان دولت و ملت در جهان عرب عمیقتر خواهد شد.
آمریکا و اسرائیل میدانند که دیگر نمیتوانند چهره واقعی خود را پنهان کنند. از این رو بهجای دفاع از خود، به «مهندسی ادراکات» روی آوردهاند. رسانههای غربی با روایتسازی هدفمند میکوشند جنایات غزه را در قالب مفاهیمی، چون «دفاع مشروع» و «واکنش به تروریسم» بازتعریف کنند. در همین حال، طرحهای بازسازی و کمکهای بینالمللی عملاً به ابزاری برای نفوذ دوباره تبدیل شدهاند؛ کمکهایی که از مسیر آنها قرار است ساختار اقتصادی و سیاسی غزه مطابق میل غرب بازآرایی شود.
اما آنچه در محاسبات واشنگتن و تلآویو مغفول مانده، قدرت بیداری است. مقاومت نه یک سازمان، بلکه یک اندیشه است؛ اندیشهای که از دل رنج و ویرانی زاده شده و با هر شهید، ریشههای عمیقتری در جان ملتها میدواند. هیچ توافقنامهای، حتی اگر با میلیاردها دلار سرمایهگذاری همراه باشد، نمیتواند زخم آگاهی را مرهم نهد. ملتهای مسلمان میدانند که پشت واژههای «صلح» و «بازسازی»، در واقع طرحی برای بازتولید سلطه پنهان شده است.
نتیجه آنکه، آتشبس را نباید بهمثابه آرامش تعبیر کرد، بلکه باید آن را آغاز مرحلهای تازه از جنگ دانست؛ جنگی بیصدا، اما فراگیر، در حوزه اقتصاد، رسانه و سیاست. آمریکا و رژیم صهیونیستی تلاش دارند با پوشش انساندوستی، همان استعمار قدیمی را در لباس جدیدی از توسعه و همکاری بازآفرینی کنند. اما اگر وجدان جمعی جهان اسلام بیدار بماند، اینبار، طرح آنان نیز، چون طرحهای پیشین در برابر آگاهی ملتها فرو خواهد ریخت.